سمفونی مردانه



تبدیل به چیزی شده ام که تا بحال نبوده ام، یا اگر بوده ام تا این حد نبوده ام. به این شدت، به این جدیت، به این اطمینان.

قبل از ساعت ۴ صبح از خواب بیدار میشم مطالعه میکنم و برای کلاسم جزوه و پاورپوینت آماده میکنم. قهوه یا دمنوش اماده میکنم و وقتی حدود ۵:۳۰ بزرگه بیدار میشه فنجون گرم رو توی دستهای همیشه گرمش میزارم. فندق خوابالود روبغل میگرم و میبرم و صندلی عقب ماشین میخوابونم و پتوی آبیش رو میندازم روی تن کوچیک و دوست داشتنیش. حدود ۶:۱۵ از خونه میزنیم بیرون. بزرگه درب پارکینگ رو پشت سرمون میبنده. معمولا اول میریم محل کار من. ساعت میزنم، خودی نشون میدم و همون موقع که صبحگاه دبیرستان داره برگزار میشه جیم میشم. فندق هنوز خوابیده رو میزاریم مهد جدیدش، بزرگه رو اداره، و حدود سه ربع بعد دوباره پشت میزم هستم. جاییکه که تقریبا نیمی از زمان ۱۰ ساعته کاریم رو اونجا میگذرونم. مابقی اون رو هم در حال بالا و پایین رفتن بین طبقات، سرکلاس و سروکله زدن با پسرک های روانی دبیرستانی و اولیای اونها و یا جروبحث کردن با همکارا و روسای احمقم میگذرونم. 

ادامه مطلب

گاهی نمیدونم بیشتر از بزرگه متنفرم یا اژدها. یا هیچکدوم، بلکه این ترکیبشون با همه که تا این حد میتونه منزجرکننده باشه! ترکیب راکب و مرکوب، رند و مدهوش، خنگ و باهوش. نه، این الفاظ برای هردوشون زیاده رویه. اژدها یه انگل واقعیه و بزرگه یه چهارپای بارکش! اژدها خون همه رو میمکه و بزرگه به همه سواری میده. حالا وقتی این دوتا کنار هم قرار میگیرن. دیگه خودتون تصورشو بکنید.

ادامه مطلب

اینکه شما روزتون، و حتی هفته اتون رو چطور بگذرونید، یه طورایی صرفا وابسته به اون احساسیه که از درون خودتون میجوشه. اینکه بخواید منتظر بمونید تا وقایع و پیشامدها، احساس و حال شما نسبت به زمان رو تعیین کنن، و یا برعکس حال و احساس شما، دیدگاه و معیار سنجش خوب و بد و مثبت و منفی وقایع روزانه شما باشن، یه امر کاملا انتخابیه و مربوط به شخصیت شما میشه. 

ادامه مطلب

نشستم و زل زدم به صفحه خالی لپتاپ. خالی که نیست اما اینکه صرفا صفحه نوت ات باز باشه به معنی اینکه چیزی وجود داره نیست. وقتی میگم خالی شاید بیشتر منظورم صفحه خالی ذهنمه. ظاهرا الان دارم مینویسم اما واقعیت موضوع اینه که تنها چیزی که الان دارم مینویسم اینه که چرا چیزی ندارم که بنویسم؟!
عجیبه. واقعا برام عجیبه . انگار این وبلاگ رو قبلا یه نفر دیگه مینوشته. چون اولا که من چیزی به ذهنم نمیرسه که بگم و ثانیا وقتی پستای گذشته صاحب این وبلاگ رو میخونم یه جورایی، زیادی حال میکنم از موضوع و متن و نحوه نگارشش! اونقدر که اصلا به نظر نمیرسه خود من نوشته باشم. اون آدم اگر موضوع و وقت و آرامش کافی بهش می رسید (و یا حتی نمی رسید!) بلد بود و میتونست یه داستان سرگرم کننده و بانمک ازش دربیاره و یا طوری بهش بپردازه که کلا تصورات ذهنی خواننده اشو نسبت به موضوع بهم بریزه. ولی من. بیشتر شبیه یه لطیفه میمونه، چون تنها چیزی که الان میتونم درباره اش بنویسم همینه که «نمیتونم و نمیدونم چی بنویسم؟»

ادامه مطلب

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه تکین فایل گردابِ عشق 22 سالگی Free Ebooks Best Lyrics مطالب منتخب John تبلیغات تلویزیونی | تیزر تبلیغاتی نمونه سوالات “تخصصی” دستگاه اجرایی -سازمانهای دولتی